مکتب داداىیسم
..
دادا، دادائیسم، داداگری یا مکتب دادا (به فرانسوی: Dadaïsme) جنبشی فرهنگی بود که به زمینههای هنرهای تجسمی، ادبیات (بیشتر شعر) تئاتر و طراحی گرافیک مربوط میشد. این جنبش در زمان جنگ جهانی اول در شهر زوریخ در کشور سوئیس پدید آمد.
پیشزمینه و انگیزهها
دادائیسم را میتوان زاییدهی نومیدی، اضطراب و هرج و مرج ناشی از آدمکشیها و خرابیهای جنگ جهانی اول دانست. دادائیسم زبان حال کسانی است که به پایداری و دوام هیچ امری امید ندارند، در واقع دادائیسم با همهچیز مخالف است حتی با دادائیسم. غرض پیروان این مکتب طغیانی بر ضد هنر، اخلاق و اجتماع بود. آنان میخواستند بشریت و در آغاز ادبیات را از زیر یوغ عقل و منطق و زبان آزاد کنند و بیشک چون بنای این مکتب بر نفی بود ناچار میبایست شیوهی کار خود را هم بر نفی استوار و عبارتهایی غیرقابل فهم انشا کنند. شاعران این مکتب کلماتی را از روزنامه جدا میکردند و با کنار هم گذاشتن آنها شعر میسرودند که جملاتی کاملاً بیمعنی پدید میآمد. یکی از بنیانگذاران دادائیسم میگوید در ساعت فلان بعد از ظهر فلان روز، در اتاق پشت میز بودیم و یکی داشت دست در دهانش میکرد. فرهنگ لغت را باز کردم و لغت دادا -به معنی اسب چوبی بچهها- آمد.
دادا هر چند عمر کوتاهی داشت و فقط در چند شهر متمرکز بود اما تأثیر فوقالعادهای از خود به جای گذاشت، و موجب شد که جنبشهای هنر پیشتاز شکل گیرد. هدف اولیه دادائیستها نه تأسیس یک مکتب هنری تازه، بلکه نوعی دهن کجی به عالم هنر بود، که آن را قلابی و دروغین میدانستند. دادائیستها تعاریف "رسمی" را دور ریختند: برای آنها وظیفه هنر، نه تجلی احساسات لطیف است، نه خلق تابلویی زیبا و نه بازآفرینی جهان عینی... دادا قصد نداشت دیدگان را بنوازد و دلها را مفتون کند. دادا میخواست بلرزاند و "شوکه" کند. میگفت: با هنر باید جهان را تحقیر کرد، تکان داد، و در صورت امکان ویرانش کرد. هدف دادائیستها آن بود که خشم و بیزاری خود را از نظام موجود هرچه رساتر بیان کنند، فارغ از تمام قید و بندهای هنری. چه باک اگر اثارشان نارسا، نابالغ، یا حتی "ضد هنر" باشد.
اولین برنامههای دادا "شو" هایی بود با همراهی شعر و موسیقی. در جوار نمایشگاه بزرگ دادائیسم چند اتاقک برای پخش نمونههای موسیقی و اشعار دادائیستی اختصاص یافته است. در اینجا میتوان با "انحرافات" دادائیستها روبرو شد: آهنگی که هارمونی را کنار زده و شعری که تا حذف زبان پیش رفته و محتوای یکسره اجتماعی و عمیقاً سیاسی داشت.
دادائیستها در اشعاری بیمعنی، با تقلید لحن فاخر خطابهها و سرودهای میهنی، آنها را به تمسخر میگرفتند. آنها هیچ نمیگفتند، یا چیزی برای گفتن نداشتند. یا چیزی که میگفتند همان "هیچ و پوچ" بود. پیروان دادا نه تنها به بنیادها و قرادادهای هنری پشت کردند، بلکه مرزهای رایج را نیز پس زدند. "هنر" آنها آمیزهای بود، اغلب ناهماهنگ، از چند هنر دیداری و شنیداری. برای یک اثر دادائیستی هیچچیزی که نشانی از زندگی داشته باشد، بیگانه نبود. گاه عناصر "غیر هنری" زندگی مصرفی را نیز به "آثار" یا تابلوهای خود راه میدادند: از قوطی حلبی تا دکمه اونیفورم! دادائیستها تکنیک کولاژ را (پس از نوآوریهای پابلو پیکاسو و ژرژ براک) در سطح تازه و گستردهای به کار بردند. آنها با فتومونتاژهای جسورانهشان راه طراحی و گرافیک مدرن را هموار کردند. این مکتب به شکل اصیل آن شاید ده سالی بیشتر دوام نیاورد. اما بر تمام هنر مدرن اروپا تأثیری ماندگار باقی گذاشت و بعدها کم کم تلطیف یافت و به سورئالیسم تبدیل شد.
آغاز
دادای اروپایی در سال ۱۹۱۶ در زوریخ توسط گروهی از هنرمندان و نویسندگان بنیاد گرفت که تریستان تزارا، شاعر رومانیایی و مارسل ژانکو، از آن جمله بودند. بسیاری از روشنفکران اروپایی در طول جنگ جهانی اول در سوئیس (که در طول جنگ بی طرف باقی ماند) پناه گرفتند در نتیجه یک فضای هنری زنده و پویا در این کشور به وجود آمد.
مرکز فعالیتها
مرکز فعالیتهای دادائیستی در زوزیخ «کاباره ولتر» بود، کلوپ شبانهای که در فوریهی ۱۹۱۶ به وسیلهی هوگو بال، شاعر و موسیقیدان آلمانی، تأسیس شد. خواندن شعرهای بیمعنا، که گاه به تکرار در یک زمان، همراه با موسیقی گوشخراش، از جمله برنامههای معمول این کاباره بودند. در تابستان ۱۹۱۶، لفظ «دادا» به جای نام ولتر، که نویسندهی بزرگ اخلاق و طنزپرداز بود، برای نامیدن کار و هدف این گروه برگزیده شد. اعمال و رفتار غیر متعارف در این کلوپ شبانه موجب شکایت ساکنان اطراف آن شد. در نتیجه، در ۱۹۱۷ به اجبار تعطیل گردید.
پایان و تأثرات
دادا، جنبش هنری که به عنوان طغیانی در برابر سرخوردگیهای ناشی از جنگ جهانی اول بود، تا ۱۹۲۲ ادامه یافت. دادا هر چند عمر کوتاهی داشت و فقط در چند شهر متمرکز بود، تأثیر فوق العادهای از خود به جای گذاشت و موجب شد که جنبشهای هنر پیشتاز، میثاقها، ارزشهای فرهنگی دیرینه را به چالش گیرند. دادا از جمله حرکتهای مهمی بود که جنبش فراواقعگرایی (سوررئالیسم) در پاریس از آن نشأت گرفت.
گسترش دادا در نقاط دیگر جهان
- برلین
دادا در اواخر جنگ به آلمان انتقال یافت و به ویژه در برلین رنگ سیاسی به خود گرفت و میلیتاریسم و ناسیونالیسم را مورد حمله قرار داد.
- نیویورک
نیویورک همزمان با زوریخ به یکی از مراکز فعالیتهای دادائیستی تبدیل شد و مارسل دوشان، من ری و فرانسیس پیکابیا در زمرهی فعالان اصلی آن بودند.
- پاریس
در پاریس، فرانسیس پیکایا، آرتور کراوان و ژاک واشه مکتب دادای پاریس را بنیان گذاشتند. در ادبیات و شعر آندره برتون، پیکابیا، تریستان تزارا، لویی آراگون، پل الوار، گیوم آپولینر، مکس ژاکوب و سوپو از جمله شاعرانی هستند که به این مکتب پیوستند.
عقاید دادائیستها:
1- هیچگرایی: جنبش دادا نهضتی نیهیلیستی (هیچگرایانه) بود. آنان «پوچی» را به عنوان سمبول ادبی و هنری خود برگزیده بودند. شعار آنان این بود که: «ما نه ادبیات میخواهیم نه ادیبان را، نه هنر میخواهیم نه هنرمندان را، ما موسیقی نمیخواهیم، عقل و خرد را نمیخواهیم، وطن و سیاست را نمیخواهیم. ما از همه چیز بیزار و فراری هستیم. سمبول ما «هیچ» است و پیرو نیهیلیسم هستیم. پاینده باد «پوچی»، زنده باد «هیچی». و اینچنین به «تازگی خواهیم رسید.»
2- هرج و مرج طلبی: آئین دادائیسم همهچیز را به تمسخر میگرفت. به همه چیز اعتراض میکرد. آنان میخواستند با از بین بردن قانونها و مرزها و تحریک مردم، هرج و مرجی در ادبیات و هنر به وجود آورند.
3- خردستیزی: عقل و منطق برای داداها کسالتآور بود. آنان عقل را عاجز از فهم زندگی و منطق را زنجیری برای ذهن میدانستند.
4- هنجارستیزی: این جنبش هر چیز متعارفی را مردود میدانست. به تعریف خود دادائیستها: «دادا حماقتی بیش نیست که در ملأعام متعارفها را به دار میکشد.»
5- تناقضگویی: ضد و نقیضگویی از ویژگیهای بارز این نهضت ادبی بود. به عنوان مثال داداها در زمان جنگ، شعار صلح به هر قیمت و در زمان صلح، شعار جنگ به هر قیمت را سرمیدادند.
6- نفی همهچیز: آنها در یکی از بیانیههای خود اعلام کردند «مکتب ما ذهنیتی منفی و مخرب ولی بزرگ است». دادائیستها پشت این ظاهر ویرانگر و انکارگر خود، در ایجاد خلاقیت و آفرینش نو قدم بزرگی برداشتند. آنان با انکار تاریخ، منطق و عقل، قوانین اخلاقی و اجتماعی و تکذیب متعارفهای هنری و ادبی میخواستند به سرشت ناب درون انسان و حقیقت دست پیدا کنند. به گفته خودشان داداهای واقعی با دادائیسم مخالفاند.
7- شک به همه چیز: دادائیستها به همه نظامها و واقعیتهای موجود شک میکردند چرا که به دوام و ثبات هیچچیز معتقد نبودند و همهچیز را بر پایه تصادف و شانس میدانستند. دادائیسم منفی است از آن نظر که گذشته را انکار و ویران میکند ولی در عین حال مثبت است چونکه با شک به همهچیز به یک نوسازی میرسد. و شاید اهمیت دادا به همین ویژگی شک کردن به همه ارزشها و قالبها باشد.
8- آزادی: آنان خواستار آزادی در سیاست، اخلاق، هنر و… بودند و عقیده داشتند که باید ادبیات و هنر را از هر قید و بندی از جمله عقل و منطق و زبان آزاد کرد تا در آن خلاقیت به وجود آید.
9- سنتشکنی: دادائیستها حاکمیت همه چیز را مجاز میدانند به شرط آنکه تصورات مقدس اخلاقی و زیبا شناختی آداب و رسوم گذشته را تکذیب کند. دادا زندگی در «حال» است و آینده و گذشته و هرآنچه را که در آن هست را نفی میکند. از نظر آنان هنرمند دادا باید به گذشته پشت کند و در کل آن را فراموش کند تا بتواند در «امروزش» زندگی کند. دادائیستها می گویند: هنر و ادبیات یک نسل حق ندارد برای هنر و ادبیات نسل بعدش تعیین تکلیف کند. به همین دلیل است که آنان سنت را قبول ندارند چون فکر میکنند که برایشان تعیین تکلیف و تعیین مسیر میکند.
10- ساختارشکنی: آنان هدفشان از هنر، خلق نبود بلکه به دنبال درهم شکستن چیزهای ساخته شده بودند و میخواستند با ویران کردن قالبهای کهنه، خلاقیت به وجود آورند و به نشاط، امید و سرخوشی که در آفرینش نو هست دست پیدا کنند. درواقع آنان دنیا را از بیتحرکی و راکد ماندن نجات دادند و با وجود آنکه گاهی زیادهرویهایی کردند ولی با شالودهشکنیهای خود باعث جهش، جوشش و جنبشی در عصر جدید شدند.
11- بینظامی: آنها در یکی از بیانیههای خود به صراحت اعلام کرد که دادائیسم با هر نوع نظام و اصلی مخالف است و از نظر ما بهترین نظام «بینظامی» است و ما فراتر از هر نظامی عمل میکنیم.
12- رد کردن نقد: داداها مخالف نقد و منتقدین بودند و هرگونه نقد و انتقادی را از خود رد میکردند و به هیچکس حق قضاوت نمیدادند. چون عقیده داشتند که منتقدین به دنبال مهجور و فسیل کردن «تازهها» هستند.
13- رد کردن مدرنیسم: دادائیستها که خودشان از مدرنیسمی چون فوتوریسم ریشه گرفته بودند و افکار فوتوریستی در رگهای آنان جریان داشت و خود زاییده فوتوریسم و به نوعی پدید آورنده یک تحول جدید بودند با این وجود مخالف و علیه مدرنیسم بودند و به شالودههای زیباشناختی هنر مدرن حمله میکردند.
14- در جست وجوی زبان نو: پیروان این مکتب به دنبال زبانی نو بودند. چون این زبان روزمره و عامیانه را قالبهای قراردادی، فرسوده و تجویزی میدانستند که به دست و پای ما میپیچند و باعث میشوند که نتوانیم آن احساس و سرشت حقیقی خودمان را بروز دهیم. حتی این زبان را برای ایجاد ارتباط و پیامرسانی نیز مناسب نمیدانستند. آنان میخواستند عرف تازهای در زبان پدید آورند تا از امکانات خلاقه زبانی که معنای قطعی لغات خود را از دست داده است، استفاده کنند.
15- بداههگویی و خلق اتوماتیکوار: دادائیستها خلاقیت را در خلق و آفرینش خود به خودی و بدون هیچ اندیشه و تفکر از پیش تعیین شدهای میدانستند. از نظر آنان همه چیز باید در «حال» خلق شود و آفرینش اتوماتیکوار و خود به خودی میتواند ما را به اندیشه خالص و حقیقی برساند.
دادائیسم در تئاتر:
اجرای فیالبداهه بازیگران، بازیگری نویسنده، صحنه نامرتب، موسیقی پر سر و صدا و نامناسب از مشخصات نمایشهای دادائیستی بود. دادائیستها در این هرج و مرج، تماشاگران را نیز با خود همراه میکردند و آنان را به بازی میکشاندند. تماشاگران با پرت کردن اشیا بر روی صحنه، دست و سوت زدن، فریاد کشیدن و ناسزا گفتن در واقع وارد جریان نمایش میشدند. بازیگران در طول نمایش، بارها تغییر چهره میدادند. دادائیستها این را از ابداعات و ابتکارات خودمی دانستند.
اعضا:
تریستان تزار (Tristan Tzara)، شاعر رومانیایی (1896 – 1963 م)، ریشارد هولزنبک، شاعر آلمانی (1892 – 1974 م) ژان آرپ (1887 – 1966 م) و هوگو بال (Hogo Ball)، شاعر نویسنده و کارگردان تئاتر اهل آلمان (1886 – 1947 م) اعضای اصلی این مکتب بودند.
سرنوشت:
دادا واکنشی است انقلابی به پیامدهای ناگوار جنگ جهانی اول. با شروع جنگ، انتشار کتابها و مجلات متوقف شد و این امر، سبب رکود ادبیات و هنر در جهان گردید. اوضاع نابسامان و آشفته، حتی افکار هنرمندان را مشوش نموده بود. در همان سالها، نوجوانانی پا به عرصه اجتماع نهادند که بلافاصله از آغوش خانواده و مدرسه، رهسپار میدانهای جنگ میشدند. روشن است که آنها در بدو ورود به جامعه با چه صحنههایی مواجه میشدند؛ صحنههایی مانند مرگ، نابودی، ویرانی، قتل و خون ریزی و اسارت. این عامل سبب شد آنها به همه قرار دادهای اجتماعی، سیاسی و حتی هنری بدبین گردند و این قوانین را عامل جنگ و ویرانی بدانند. آنان امیدی به بازگشت ثبات و آرامش جهان نداشتند. از این رو، پس از جنگ، واکنشی ناگهانی و ویرانگر از خود نشان دادند و مکتب دادائیسم را پایهگذاری کردند.
دادائیستها با هر چیزی که ظاهر عقلانی داشت، مبارزه میکردند و آن را به باد انتقاد و استهزاء میگرفتند و تمام تلاششان بر این بود که به نوعی آزادی مطلق دست یابند. آنها حتی ادبیات را انکار میکردند و از آن متنفر بودند؛ زیرا ادبیات و هنر را وسیلهای برای تبلیغ جنگ میدانستند. این نهضت فکری که در سوئیس متولد شده بود، با فاصله اندکی در فرانسه، آلمان، ایتالیا، هلند، اسپانیا و حتی آمریکا رواج یافت. دادائیستها جامعه را نقد میکردند، ولی زبان و آثار آنها به گونهای نبود که مردم با آن ارتباط برقرار کنند و منظور آنها را بفهمند. مثلاً شیوه نویسندگی آنها به این ترتیب بود که مقالهای را از یک روزنامه انتخاب میکردند و آن را با قیچی تکه تکه مینمودند تا حدی که در هر قطعه تنها یک کلمه باقی بماند. آنها قطعات بریده کاغذ را در کیسه ای میریختند و آن را تکان میدادند. پس یکی یکی آنها را بیرون آورده و در کنار هم قرار میدادند. واضح است که مطلب به دست آمده تا چه حد نامفهوم و بی معنا خواهد بود. قطعه زیر نمونه ای از اشعار دادائیستهاست:
«بلوری از فریاد مضطرب میاندازد روی صفحهای که خزان. خواهشمندم گردی نیم بیان مرا به هم نزنید. غیر ذی فقار. شامگاهان آرامی حسن و جمال دوشیزهای که آب پاشی راه مرداب را تغییر شکل میدهد».
نمایشنامههای آنها نیز عجیب و مضحک بود. به گفته یکی از اعضای این مکتب، در یکی از نمایشها «روی صحنه عدهای با کوبیدن دسته کلید به جعبهای فلزی، موسیقی متن درست میکردند که حاضران را تا سر حد جنون به خشم میآورد. صدایی از زیر یک کلاه بزرگ، شعرهای ژان آرپ را میخواند. هولزبنک با فریادی که هر آن شدیدتر میشد، شعرهای خودش را میخواند و تزارا، ریتم یکنواختی را روی طبل مینواخت. بعد او و هولزبنک در حالی که صدای خرس در میآوردند، دور صحنه میرقصیدند.»
اگر چه عقاید و رفتار دادائیستها مبتنی بر ویرانگری و نقض همه امور عقلانی و قوانین اجتماعی بود، اما در پس این ویرانگری، آنها در پی خلق دنیایی زیبا و عاری از جنگ و نفرت بودند. به عقیده آنها هنرمند باید در پی خلاقیت باشد و این خلاقیت را در وجود خود جست و جو کند. سنتهای گذشته نباید ذوق و قریحه او را محدود سازد. پس از مدتی دادائیسم که ریشه در مکتبهایی چون امپرسیونیسم، کوبیسم و فوتوریسم داشت، با تغییراتی که در جهانبینی و نگرش اعضای آن به وجود آمد، زمینه ایجاد مکتب سوررئالیسم را فراهم آورد. نخستین پایهگذاران مکتب سوررئالیسم کسانی بودند که روزی در مکتب دادائیسم فعالیت داشتند. آندره برتون (Andre Breton) یکی از این افراد است.
مکتب دادائیسم به خاطر افکار و تندروی برخی از اعضای آن و نیز به سبب آنکه نتوانست با مردم ارتباط مناسبی برقرار کند، عمر چندان طولانی نداشت و پس از سال 1922 میلادی رو به ضعف نهاد و در سال 1923 میلادی پایان یافت.
سلام. مطلب جالبی بود. موفق باشید